www.arshiya.com

ساخت وبلاگ

شیطانی بر سر و صورت خود می زد شیاطین دیگر دور او جمع شدند شیطانی گفت چه بر سر تو امده شیطان گفت من هر کاری می کنم نمی توانم شیخی را فریب دهم  گفت پس من او را فریب می دهم بلند شد وتبدیل به انسان شد و به سوی مسجدو شروع به نماز کرد توجه خود را به شیخ جلب کرد شیخ زیر لب در نماز گفت این مرد چگونه می تواند تا سه روز نماز بخواند اما غذایی نخورد شیخ نماز خود را ول کرد و به سوی مرد رفت گفت ای مرد شما چگونه سه روز نماز می خوتنی اما غذایی نمی خوری مرد (شیطان)جواب داد هوا برای من غذاست شیخ گفت چگونه به این مرتبه رسیدی گفت اگر به تو بگویم باید انجام بدهی شیخ گفت تو اگر بگویی من حتما انجام می دهم شطان گفت من گناه کردم بعد نوبه کردم شیخ به او گفت من بلد نیستم چگونه گناه کنم مرد گفت دروغ بگو دزدی رو بکن شیخ بلند شد از کوهستان امد پایین و گفت یکی را پیدا کنم که به او دروغ بگویم گشت وگشت ولی کسی را پیدا نکرد ولی گاوی در  دور دید رفت بند گاو را ازاد کرد و برد در راه شیخ صاحب گاو او را را دید با سرعت به سمت گاو رفت دید دزد همان شیخ است گفتها شیخ چطور هستی الان شیخ گفت خوبم صاحب گاو گفت می خوای چه کاری بکنی شیخ گفت می خواهم این گاو را بدوزدم گفت چرا می خواهی اینکار را انجام بدهی شیخ برای صاحب گاو همه ماجرا را تعریف کرد صاحب گاو اگر خدا از تو توبه را قبول نکرد ان وقت چی کار می کنید الان بروبد به مسجد اگر مرد انجا بود من دروغو هستم و اگر ان مرد انجا نبود پس بدانمن راست گفتم  شیخ فهمید و به سوی مسجد رفت اما مرد را ندید                                                                                                                                        علی یارتان

www.arshiya.com...
ما را در سایت www.arshiya.com دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد علی طرفی sagedin بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 5 آذر 1394 ساعت: 14:58

بسم الله الرحمن الرحیم                                                                                                                                                                                                                                                                          جواب سوال بله در یک روزی خداوندبی همتا از حضرت موسی درخواست کرد که یکی را بدتر خود بیاورد حضرت موسی به بیرون شهررفت به کشاورزی کور رسید صورت این مرد پر از لکه های سیاه و سفید بود ولی قداین مرد بلند بود دور تر رفت و به بنایی بود قد کوتاهی داشت ولی جلوتر امد و دید که صورت این مرد بنا زیبا دارد  رفت  جلوتر و سگی پیر و کور را دید به سگ گفت با من بیا رفتند میان راه حضرت موسی ایستاد و دقیقه ای فکر کرد به سگ گفت به خانه ات برگرد نرد خداوند رفت  خداوند از او پرسید پس کسی که گفتم کجا است ؟پیامبر جواب داد که همه یکسان افریده شدنند وهیچ کس بالا تر از کسی نیست خدواند گفت اگر سگ پیر را می اوردی من تو از پیامبری عزلت می کردم

www.arshiya.com...
ما را در سایت www.arshiya.com دنبال می کنید

برچسب : arshiya, نویسنده : محمد علی طرفی sagedin بازدید : 177 تاريخ : دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت: 15:52